آدمک زرد


 

همه جا سیاه بود. ناگهان روشن شد. پیرمرد قلم مویش را برداشت. درون قوطی رنگ فرو برد. آدمک زرد آرام آرام روی خط های سفید پهن شد. پیرمرد با دلسوزی عابران گیج را دور می کرد. حالا مدتها بود که پیرمرد رفته بود. چراغ قرمز بود. کور رنگی مزمن آدمها آدمک را عذاب می داد. این  چراغها چه بیرحمانه رنگ عوض می کنند.

نظرات 2 + ارسال نظر
روزبه چهارشنبه 30 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 10:12 ب.ظ http://www.mabas.blogfa.com

سلام
واقعا زیبا بود
و تبریک بخاطر این ذهن خلاق

الهام یکشنبه 17 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:18 ق.ظ http://www.kiandokht.persianblog.com

آپ نمی شه؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد